دپارتمان امور  گمرکی موسسه حقوقی ایرانیان صاعد
دپارتمان امور  گمرکی موسسه حقوقی ایرانیان صاعد

دپارتمان امور گمرکی موسسه حقوقی ایرانیان صاعد

مرکز تخصصی امور حقوقی گمرکی

تلفن خاطره انگیز (ادامه خاطرات گمرکی)

روزی از روزها در صبحگاهی دل انگیز از خانه عازم اداره بودم که یکی از همکاران عزیز را در کنار خیابان مشاهده کردم. وی منتظر وسیلة نقلیه برای عزیمت به اداره بودند. او را به اتومبیلم سوار کردم. پس از احوالپرسی از وی که تقریباً شخص سحرخیزی هم بود به بنده گفتند، یک نصیحت پدرانه به شما دارم (البته سن ایشان بیشتر از سن من بود، بنابراین برای وی حق مسلم قائل بودم که مرا نصیحت کند). به من گفتند شما مواظب تلفنهایتان باشید.!! تلفنهای بوشهر خیلی معتبر نیستند. گفتم مگر چه شده، چه اتفاق مهمی رخ داده که جنابعالی این چنین نگران شدهاید؟ شما از چه حرف میزنید؟ وی گفت شما امروز صبح زود تلفنی در مورد آوردن یک دبه ماست چکیده از قم سخن میگفتید. من این مطلب را میگویم تا خدای ناکرده برایتان گرفتاری ایجاد نشود. بنده پس از استماع تذکرات و انذارهای هشدار دهنده و بههنگام!! نامبرده،
گفتم خدای مهربان را سپاس بیحد که بحمدالله با خارج کشور تماس نداشته و راجع به چیزهای مهمتری سخن نمیگفتم. مثلا آوردن یک دستگاه ویدئو و یا دوربین فیلمبرداری و یا چیزهای مشابه از کشور امارات و یا به جای شخص فرستندة محموله که پدر ارجمند همسر من بودند، مثلاً مکالمه با شیخ خلیفه آل نحیان، انجام نداده بودم.!!

واقعیت قضیه این بود که بنده حدوداً ساعت 6 صبح از منزل خودمان با شهر خداوند نور بر قبرشان ببارد، ایشان » قم در تماس بودم که پدر همسر اینجانب از باب لطفی که به ما « چند سال بعد به رحمت ایزدی پیوستند، روحشان شاد داشتند، آنروز صبح زود زنگ زدند و اظهار داشتند مسافری از قم عازم بوشهر هستند. قصد دارم یک دبه ماست چکیده برایتان بفرستم. این همکار محترم به دلایلی که به شرح فوق درخصوص اتصالیها و آب گرفتگی کابلهای زیر زمینی سیستم تلفنهای آن زمان شهر بوشهر بیان کردم، از دستگاه تلفن منزلشان مطالبی را از جریان مکالمه تلفنی بسیار محرمانه و فوق سری ما!! شنود کرده بودند و صد البته از روی دلسوزی، تذکر میدادند.

نقل ماجراهای اتفاقیه

در این بخش ماجراهای پرشماری که در طول زندگی کارمندیم پس از پیروزی انقلاب اتفاق افتاده را نقل خواهم نمود. اگر چنانچه بخواهم جزء به جزء و دقیق و موشکافانه به آنها بپردازم، به قول شاعر، مثنوی هفتاد من کاغذ شود که البته نقل همة آنها، نه در حوصلة این کتاب است و نه در حوصلة خوانندگان و بسیاری از آنها نیز در ضمیر تعدادی از همکاران عزیزم که در صحنههای به وقوع یافته آنها حضور داشتند، ثبت و ضبط است و بنده فقط به نقل پارهای از آنها بسنده میکنم. امیدوارم خواندنش خالی از لطف نباشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.