دپارتمان امور  گمرکی موسسه حقوقی ایرانیان صاعد
دپارتمان امور  گمرکی موسسه حقوقی ایرانیان صاعد

دپارتمان امور گمرکی موسسه حقوقی ایرانیان صاعد

مرکز تخصصی امور حقوقی گمرکی

ادامه خاطرات گمرکی : ماجرای دخالت یکی از ارگانها

آن روزگاران بعضیها که کم هم نبودند! به این باور رسیده بودند که اگردخالت در کار دیگران نکنند، در انجام وظیفه شرعی و اخلاقی خود کوتاهی کردهاند!!. 1 لذا دخالت در امور دیگران را بهخصوص در امور سازمانهایی همانند گمرک که در گذشته عموماً آن را طاغوتی مینامیدند، از اوجب واجبات می دانستند و برای کسب ثواب و وظیفة شرعی خود از انجام آن سر از پا نمی شناختند. غافل از اینکه در آن زمان مسئولین رده بالای نظام اسلامی همه اعلام میکردند تا قوانین مملکت توسط مراجع رسمی قانونگذاری تغییر نیافته، قوانین گذشته همه پا برجاست و هیچ کس نبایستی از آنها سرپیچی نماید.
به هرحال بعضیها به اصطلاح، کاسة داغ تر از آش هستند و یا به قول معروف کاتولیک تر از پاپ!، و گاهی هم اطلاق وصف طاغوتی به بعضی اشخاص و یا سازمانها به خصوص دولتی، بهانهای برای برآورده شدن مطامع آنان و استفاده سوء از اوضاع سامان نیافتة آن روزهای انقلاب بود. در هر حال مشروح ماجرا این گونه اتفاق افتاد: 

ادامه مطلب ...

لحظات معرفی

به هر حال دل به دریا زدم و از بین آن همه مردم مراجعه کننده و با صدای لرزان و از میان جار و جنجال اربابانرجوع و از لابه لای دستان آنان که هرکدامشان پرونده ای و یا نامهای و یا اظهارنامهای برای امضای مدیر آورده بودند و یا بعضاً درخواستی داشتند، به مدیر محترم سلام کردم. نمیدانم شنیدند و یا خیال کردند من نیز یکی از اربابان رجوع هستم. بار دیگر با صدای بلندتر سلام کردم و بلافاصله گفتم من فلانی هستم. 

ادامه مطلب ...

ورود به بوشهر

خوب به یاد دارم که سرزده و بدون اطلاع قبلی به بوشهر رفتم آدرس اداره را از مردم بوشهر پرسیدم. برای اولین بار بود که به آن استان سفر میکردم. با هیجان غیر قابل وصفی وارد محوطة گمرک شدم. هیچکس مرا نمیشناخت و من نیز هیچ کسی را نمیشناختم. بعد از یک وراندازی سریع به محوطه و اطراف ساختمان به سراغ اتاق مدیر رفتم. 

ادامه مطلب ...

مهاجرت به بوشهر

چند ماهی از انقلاب شکوهمند اسلامی ایران گذشته بود که یکی از دوستان عزیزم به من زنگ زدند. شماره تلفن داخلی ادارة مرکزی بود. پشت میزم نشسته بودم و یادم نیست به چه کاری مشغول بودم. انگار دیروز بود، هنوز آهنگ صدایش در گوش جانم طنین انداز است. او گفت تو در زمان حکومت ستمشاهی هرگز مسئولیتی (به تعبیر ایشان هیچ گونه پستی) را نپذیرفتی. درستتر این است گرچه اگر پیشنهاداتی از این قبیل در ،«! آنان پستی را ندادند که بپذیرم » که بگوئیم آن دوران نیز صورت می گرفت بطور قطع و یقین هرگز قبول نمیکردم. به هر

حال از آن جناب پرسیدم چه میخواهی بگویی؟ الان چه پیشنهادی داری؟ 

ادامه مطلب ...

خاطرات من 5


در آغازین روزهای سکونت در شهرک گمرک ، مواجه با مشکل ((بی نفتی )) بودیم .همکاری که از برادر بهتر بود ، جویای حال ما می شد و چند بیست لیتری نفت از منزل خودش برای ما آورد . بخاری نفتی (( قارا بخاری )) خریده بودیم که در عین سادگی ، زندگی ما را به هم ریخته بود . بعد از اینکه نفت دان را با تلمبه از بشکه پر می کردم بایستی در یک چشم بر هم زدن آن را وارونه در قسمت مخصوص قرار می دادم بدون اینکه نفت به اطراف بریزد و بعد میزان خروجی نفت به کوره را تنظیم می کردم . اما این بخاری ساده فوت و فن زیادی داشت که من از آن سر در نیاوردم و معمولا مزاحم همسایه ها می شدیم تا آن را برای گرمای متعادل کوک کنند .


 

ادامه مطلب ...