مدیر با مسئول دایره حقوقی تماس گرفت و ایشان را به بالا فراخواند تا
معارفه صورت گیرد . با چهره ای رنگ پریده وارد شد و با لبخندی سرد مرا پذیرفت . مدیر گفت : سعی کن در گمرک درست و صادقانه کار کنی سپس در
اتاق کارشناسان دایره حقوقی جای گرفتم . در این اتاق مردی کهنه کار بود که میزش
نقطه جمع ارباب رجوع بود و در اولین روز کاری به من گفت که نحوه نامه نگاری اداری
را به من یاد خواهد داد .
در اولین روزها همه کارمندان دایره حقوقی به هر نحو با
من باب دوستی گشودند و نارضایتی خودشان از مسئول دایره را ابراز کردند . من در
کانکس مجردها که فکر کنم به نمره 41 معروف بود ساکن شدم . چند ارزیاب که رفیق شش
دانگ یکدیگر بودند ، مونس شبها و اوقات فراغتم شدند . بچه های شاد و با حال و خوش
مشربی بودند ولی من هنوز در حال و هوای دانشگاه سیر می کردم و دردمند عشق . شبها
بارانی بود و سرمای غربت تا مغز استخوانم رسوخ کرده بود . بیشتر موقع ها دوستان
پخت و پز می کردند وبا هم می خوردیم . جوانی شیرازی که با من بیشتر می جوشید ، شبی
با من کنار پنجره نشست و اندر اوضاع اداره گمرک صحبت ها کرد و گفت : تو به درد
گمرک نمی خوری . در اینجا باید درآمدهای دیگری غیر از حقوق ماهیانه داشته باشی و
الا عمرت را باخته ای واین جمع دوستان مجرد هم به شدت از مسئول حقوقی بد می گفتند
و بعلاوه می گفتند که مدیر خیلی خیلی هوایش را دارد . همه فکر می کردند من آمده ام
تا مزاحمی یا رقیبی برای مسئول حقوقی باشم و یا حداقل جایش را تنگ کنم ولی من چنین
احساسی نداشتم . من به فکر یک خانه سازمانی بودم تا خانواده ام را در بازرگان با
خود همراه کنم . هر چه پیش معاون اداری – مالی می رفتم ،می گفت ؛ باید صبر کنی .
با یکی از همکاران قدیمی نزد کلید دار خانه های سازمانی رفتیم و او گفت ؛ برخی
منازل خالیست و من پیش مدیر از این وضع نالیدم و او قول مساعد داد . معاون آدم را
تحویل نمی گرفت و یک بار که با سماجت ، در اتاقش نشستم تا شاید حاجت روا شوم گفت ؛
من زمانی که به استخدام گمرک درآمدم مدت ها خانه سازمانی نداشتم و خیلی سختی کشیدم
. شما چطور نیامده انتظار خانه سازمانی دارید !؟